ماه کامل در آسمان می درخشید،
نور مهتاب دشت ها و کوه ها را روشن کرده بود
صدای زوزه ی هراسناکی از دور به گوش می رسید؛
صدایی که زوزه ی گرگ های معمولی پیش آن مانند لالایی بود
اما کسی تا به حال گرگی که اینگونه زوزه می کشید را ندیده بود
فقط رد خون قربانیان را در میانه ی جنگل دیده بودند
و رد پنجه هایی عمیق و پرزور که در نیمه ی شب های مهتابی بر درختان و درهای خانه ها باقی مانده بود
هاله ی مرگ تمام جنگل را فراگرفته بود
سگها جرات پارس کردن نداشتند و انسانها وحشت کرده بودند
گرگ به دنبال قربانی می گشت...