گـُـرگــی دســت بــه خــودکــُشـی زد
در وصـیــت نــامــه اش نــوشـتــه بــود :
» پـوسـتــم را بـســـوزانـیــد تــا هـیــچ وقـت
شـغــالـی در آن نـقــش مــا رابــازی نـکـنــد
کــه فــردا نــفــریــن بــّـره ای پـشــت ســرمــان بــاشــد...
و تو می مانی با تنی که بوی گرگ گرفته است..........!
راستی با خودتم هنوز هم تنت بوی مرا میدهد ؟
درمن گرگی خسته و وحشی است.....!!.!!!!!
خسته از تمام دنیا.....
خسته از بازی های قشنگ و بی مزه ی سرنوشت.......!!!!!
این گرگ زخمی درون من درگوشه ای از غار نشسته و زخم هایش را با اشک هایش میلیسد......!!!!!
وای از روز انتقام.....!!!!!
همه را غار نشین خاهم کرد.......!!!!!
سلامتی اون گرگ تیر خورده ای که هیچ موقع از زخم ناله نمیکنه....
چون خوب میدونه اگه بناله کفتارها احساس غرور میکنن.....!
زخمم خوب میشه .... بی ناله ..... اما .... میدرم ....
تمام کفتارهایی را که سر شکستن غرورم ...
شرط بستند ....
گرگ را نمی توان اسیر کرد ...
گرگ اسیر افکار دیوانه وار خویش است..
زوزه های آزادانه اش دلیل بر درد اسارت است....دوری کن
خون گوسفندان پاک بود
برای به دام انداختنم خون شیرها را سمی کرده بودند
احمق ها نمی دانستند خون شیرها را به خاک قول داده بودم...
گرگ می تونه بهترین دوستت باشه که باهاش آرامش رو تو تک تک سلولای بدنت حس کنی
یا می تونه بدترین کابوست باشه که از ترس خوابت نبره
اینکه کدوم یکی باشه رو تو انتخاب نمی کنی...