گرگ شب های تنهاییم...
گرگ شده ای این روزها
اما چه کسی را میخواهی بدری
احساس من عاشق که دل ب تو بستم...
مرحبا نوش جانت باد
خونی که در ماه تمام از دلم نوشیدی...
حال با گرگها مینشینی
و من تنها زوزه میکشم
شب ها تنها پرسه نزن..
در جنگل گم می شوی..
و
آن زمان که خیال می کنی به آبادی رسیدی..
لحظه مرگت فرا رسیده..
چراغی که در سیاهی می درخشد چشم "گرگ"است...!!!
توپارس میکنی ومن زوزه میکشم
نمیتونم مثل توگازبگیرم ولی خوب جر میدم!
خب اناتومی سگ با گرگ فرق داره!
”گرگها“ روی زمین را بو نمیکشند
”گرگها“ حق خود را گدایی نمی کنند
”گرگها“ ایستاده اند قد خم نمیکنند
نه در پی استخوانی، و نه به امید نیمه جانی
”گرگها“ اگر اسیر شوند یا فرار میکنند
و یا اگر نتوانند خود را میکشند ولی تن به اسارت نمیدهند
”گرگها“ با زور رام می شوند اما اهلی نمی شوند
”گرگها“ هرچه باشند ”سگ“ نیستند
گرگ که باشی
زوزه کشیدن را که بلد باشی
رام نشدن را اگر آموخته باشی
تمام قوانین در برابرت تعظیم میکنند
این بار توبه ی مرگ،گرگ میشود..!
ماه کامل است.. امشب شب گرگهاست.. گرگها مرا فرا می
خوانند.. وقت شکار است.. باید از لانه بیرون
بزنم.. میدانم از دیدن من تعجب
خواهند کرد.. دندان هایم مانند خنجری
تیز شده.. رحم در قلبم جایی ندارد.. وحشی تر شده ام.. و تشنه ی دریدن...
از سرنوشت غمگین مباش!
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد گرگ های جنگل سبز رقصیدند:
شادی
کردندو خود را بزرگ پنداشتند...
ولی نمی دانستند گرگ: گرگ می ماند و سگ: سگ:
حتی با قلاده های طلا!!!
شب تاریک و سردی بود...پسرکی تنها...
در میان جنگل...
و گله ای گرگ که نزدیک می شدند...
در نگاهش التماس موج میزد...
و گرگهایی که گرسنه بودند...
جز گرگها کسی فریادهایش را نمی شنید...
آنقدر ترسیده بود که تپش های قلبش شنیده می شد...
آرام باش پسرک ...
بگذار دندان هایم گردنت را لمس کند...
بگذارطعم خون گرمت را حس کنم...
این زخم از تو گرگی خواهد ساخت...
وحشی تر و بی رحم تر از همه ی گرگها...