آهسته قدم بردار...
اینجا گرگی خفته است...
آهسته قدم بردار...
با کوچکترین صدایی...
وحشی می شوم...
روح و قلب من مرده...
من کسی هستم که به خون تو تشنه ام...
من نماد یک آتشم...
آتشی سرد که گرگی گشته است...
و با زوزه هایش زمین را بجوش می آورد...
و با پنجه هایش زمان را میسوزاند...
من یک گرگم...
درنده ای وحشی تر از انسان...
چقدر ساده لوح !!
روزی خواهد آمد.........
روزی که سیاهی محو می شود
روزی که شعربزرگ این چرندیات راهمچون چوبدستِ موسای کلیم می بلعد !
روزی که کینه ی شتر را به رخ گرگ می کشند
روزی که گرگ ها رام می شوند
هه ..!!
چه ساده لوح ، منتظر روزی نشسته اند که هرگز نمی آید
برمیگردم...
حتی اگر زیر کیلومتر ها برف دفن شده باشم...
برمیگردم...
حتی اگر در ژرفای عمیق ترین غار ها باشم...
برمیگردم...
حتی اگر در مرکز زمین باشم...
برمیگردم تا به دنیا بفهمانم بازی برای کیست...
تا به دنیا بفهمانم برنده برای کیست...
من یک برنده ام....یک درنده...
درنده ای وحشی تر از انسان...
پاییز وقت بازگشت گرگ هاست...
گرگ ها خورشید را خورده اند و لاشه ی سرخی را که گوشه آسمان افتاده
کم کم به پشت کوهها خواهند کشید.
از گرگ و میش فقط گرگ مانده است.گرگ،شنگول را خورده است،گرگ منگول را تکه تکه
میکند،بلندشو پسرم!این قصه برای نخوابیدن است...
سلطان جنگل نیستم اما از من خواهی ترسید
من همان صدای مخوفی هستم
که شب هنگام هاله مرگ بر تمام جنگل میچکانم
تو میترسی اما من آواز تنهایی میخانم غریبه...
در من گرگی ست خسته از نبردهای پی در پی
خسته از زخم های کهنه و تازه
گوشه غاری تنها نشسته و می اندیشد...
که چگونه بدرد خرخره ها را
آهای سگهایی که برایم پارس می کنید
منتظرم باشید
زخم هایم که التیام یافت می آیم
و خرخره می درم
رحم در قلب من جایی ندارد
تنها با خونی شدن دندانهایم آرام می شوم...
زوزه هایم از درد نیست
به شما هشدار می دهم
ماه کامل در آسمان می درخشید،
نور مهتاب دشت ها و کوه ها را روشن کرده بود
صدای زوزه ی هراسناکی از دور به گوش می رسید؛
صدایی که زوزه ی گرگ های معمولی پیش آن مانند لالایی بود
اما کسی تا به حال گرگی که اینگونه زوزه می کشید را ندیده بود
فقط رد خون قربانیان را در میانه ی جنگل دیده بودند
و رد پنجه هایی عمیق و پرزور که در نیمه ی شب های مهتابی بر درختان و درهای خانه ها باقی مانده بود
هاله ی مرگ تمام جنگل را فراگرفته بود
سگها جرات پارس کردن نداشتند و انسانها وحشت کرده بودند
گرگ به دنبال قربانی می گشت...
دیگر وقت خودکشی ما گرگهاست ....
بگذار جنگل بماند برای خرگوشهای زیبایی که ادعای شیری میکنند ....