به چشمهایم می نگری؟
آرامش عجیبی دارد نه؟
لبخندم را می بینی؟
بخند،لحظه مرگت فرارسیده
پشت این چهره آرام گرگی خفته
که تشنه نوشیدن خون تازه است
جلوتر بیا
با یه حرکت دریده میشی
و تازه میفهمی که من گرگم نه بره
وقتی صدای پای شب نزدیک میشود...
فقط،
گرگها می فهمند ماه کامل است
در قلمرو گرگ ها؛
کفتار و شغال محکومند به مرگ
اکنون وقت پادشاهی ما گرگ ها فرارسیده
این جنگل قلمرو ماست
دریده می شوی
اگر به پادشاهان جنگل زل بزنی...
سگت را ببین…
کنار گرگ ایستاده…
این بود ان سگی ک از وفایش دم میزدی؟؟؟
نه چوپان ساده…ب خـــــــــدا سوگند گله ات را سگت خواهد زد نه گرگ بی گناه…
گرگ باش
مغرور
بر شب پادشاهی کن
میخوای خنجر بزنی از روبه رو بزن
مثل گرگ تعصب داشته باش
مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن
مثل گرگ رو در رو حق بگیر
به مانند گرگ باش
دوستانت را لیس بزن
دشمنانت را گاز بگیر
گرگ باش دشمن را بدر
در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش
آنها با پارس کردن های بیهوده زنده اند
گرگ باش
بی اعتماد باش
بی اعتنا
یکتا
همیشه با گله اما تنها
گرگ باش از "جنس گرگ" نه از "جنس آدم" ...
ما از گرگان باران خورده ایم
هرکه از ما بکند ما برده ایم.
شیروببر را از رو برده ایم:
بخور بخور ما خورده ایم.
وقتی گرگی طعمه اش را با امدن لاشخورها رها میکند.
نشان ترس نیست
بلکه باورش این است که
طعمه اش دیگر ارزش خوردن ندارد!
صدای زوزه هایم در جنگل پیچیده
گرگی تنها
در برابر گله ای شغال و کفتار
خداوندا قدرتی عطا کن
تا بدرم دشمنانی
که منتظر خوردن گوشت من هستند
روز برای ذره ای گوشت اتحاد عجیبی دارند
اما شب یک لحظه غفلت
ب قیمت جانشان تمام میشود !
اهلی نمی شوم
گرگ خواهم گشت ،
هنگامی که ماه کامل است
بر پرتگاهی که زیستنم را تکه تکه خواهد کرد
تمام زمستان را ،
زوزه خواهم کشید
در چشمان گرگینم ،
در سیاهی شب
حتی اگر بره ی کوچکی را ، ندریده ام
اهلی نخواهم گشت .
گرگ باش و با من بیا
تا با چشمان باز به خواب رویم
به آتشی که خاموش نمی شود
افسانه ای را ...................
تنها اگر گله ات را رها کنی
خسته و زخمی ام...
نای دریدن ندارم...
اطرافم پر از کفتارهایست
که مدام گاز می گیرند...
خونی در بدنم نمانده...
لحظات آخر من است...
پلک هایت را ببند...
تا زجری که میکشم را نبینی...
استخوان هایم زیر دندانهایشان میشکند...
بند بند وجودم تکه تکه شده...
برو نمیخواهم صدمه ای ببینی...
صدای زوزه ام گوش هایت را میخراشد...
برو گرگ من،خیلی دیر شده...
ماده گرگت را کفتارها دریدند...
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮔﺮﮔﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ .
ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ .
ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎیم ﮐﻪ ﺗﯿﺰ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺪﺭﻡ
زمستان سرد !
سرد سرد !
و گرگ تنهاست !
تنهای تنها !
و گرگ خودش خوب میداند که عبور از این صحرای یخ زده ! عبور از این زمستان قطبی سخت است !
سخت سخت !
شاید ناشدنی !
اصلا نا شدنی !
اما اگر از این زمستان به تنهایی گذر کند !
گرگ تنهایی است که دیگر بی نیاز از قبیله است !
روح صحرای یخ زده خواهد شد !
گرگ باران دیده خواهد بود .