گرگ در جنگل پرسه میزد
سایه ای سیاه اورا تعقیب می کرد
کفتاری منتظر فرصت بود تا اورا بدرد
گرگ می دانست اما اهمیت نمی داد
گرگ،جوان و بی تجربه بود
کم کم به تاریک ترین نقطه ی جنگل رسیدند
صدای جغدی از دور شنیده می شد
جنگل پر از آواز مرگ بود
گرگ کفتار را دید که لحظه به لحظه نزدیکتر می شد
لحظه ای بعد خرخره ی کفتار زیر دندان های گرگ بود
کفتار نمی دانست دندان های گرگ چقدر تیز است...