گرگ

گرگ باش دشمن را بدر … در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش …

گرگ

گرگ باش دشمن را بدر … در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش …

پسرکی که گرگ شد...

شب تاریک و سردی بود...پسرکی تنها...

در میان جنگل...

و گله ای گرگ که نزدیک می شدند...

در نگاهش التماس موج میزد...

و گرگهایی که گرسنه بودند...

جز گرگها کسی فریادهایش را نمی شنید...

آنقدر ترسیده بود که تپش های قلبش شنیده می شد...

آرام باش پسرک ...

بگذار دندان هایم گردنت را لمس کند...

بگذارطعم خون گرمت را حس کنم...

این زخم از تو گرگی خواهد ساخت...

وحشی تر و بی رحم تر از همه ی گرگها...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد