مهم نیست کی هستی...
چی هستی و کجا هستی...
تنها چیزی که مهمه اینه که...
تو یه شب برفی که ماه کامله و پشت ابرا...
پیدات میکنم و نابودت می کنم...
راهی برای فرار نداری...
اگه از پنجه هام میترسی...
بهتره خودت زودتر تمومش کنی!
فرق ما با بقیه میدونی چیه؟
ما تصمیماتمون رو وسط زمستون تو نوک قله میگریم...
جایی که بقیه از ترس صداشون در نمیاد.
سلامتی اون گرگ تیر خورده ای که هیچ موقع از زخم ناله نمیکنه....
چون خوب میدونه اگه بناله کفتارها احساس غرور میکنن.....!
زخمم خوب میشه .... بی ناله ..... اما .... میدرم ....
تمام کفتارهایی را که سر شکستن غرورم ...
شرط بستند .....
زمانی که قلبم را شکستی باید به فکر فرار می بودی..
نه الان که گوشه لانه سگان گیرت انداختم..
قلبم را برای سگی دریدی..
و اکنون نوبت من است..
گلویت را برای خیانت بدرم...
گرگ را نمی توان اسیر کرد ...
گرگ اسیر افکار دیوانه وار خویش است..
زوزه های آزادانه اش دلیل بر درد اسارت است....دوری کن .
خون گوسفندان پاک بود
برای به دام انداختنم خون شیرها را سمی کرده بودند
احمق ها نمی دانستند خون شیرها را به خاک قول داده بودم...
امشب که زیر نور ماه باهم زوزه می کشیم
امشب که در آغوش من به استقبال مرگ
می روی
امشب که پنجه های سردم بدنت را لمس می کند
امشب که برای فریب من
خود را به شکل گرگ دراورده ای
امشب که در آغوشم به یاد دیگری زوزه می کشی
امشب که حرف های عاشقانه ات بوی خون میدهند
امشب که فهمیدی که نگاه یک گرگ
دروغ نمی گوید
پس به چشمانم نگاه کن چه می بینی؟
گاهی زمین نیاز به قهرمان ندارد....
نیاز به یک هیولا دارد....
افسانه ای متولد میشود، بی انتها و بی پایان...
ققنوس از شرق به آسمان می آید...
گرگ زمین را در می نوردد...
عقاب قله ها را تسخیر میکند...
خورشید از شرم می خوابد...
زمین از ترس بر خود میلرزد و زمان باز می ایستد...
دریا ها از درد مواج می شوند...
آتشفشان ها از تنفر زوزه میکشند...
مادران برای نوزادان قصه های وحشت زمزمه می کنند...
گهواره از بیم تاریکی زجه میزند...
داستان داستان یک صاعقه است...
صاعقه ای خفته در ابرهای کینه...
صاعقه ای آماده انفجار...
ابر ها که بیایند، صاعقه هم میاید...
ققنوس می سوزد و از نو متولد میشود...
گرگ زمین و ماسوا را می درد...
و عقاب آسمان را به خروش در می آورد...
مینویسم برای ابرهای نفرت که آرامش را می آورند...
میمانم برای ابر ها...
ابر های کوبنده
من ارباب نفرتم...
من خدای خشمم...
هشدار داده بودم...
از چنگال تیزم بگریزی...
اکنون که گلویت دریده شده...
من مقصر نیستم...