در جنگل من هوا سرد است... آهو ها با کفتارها می چرخند... روباه ها قصد فریبم را دارند... دیگر گرگی وجود ندارد... با وجود سختی ها و زخم های روی تنم... من هنوز گرگ مانده ام... با وجود اینکه آسمان را ابرهای تیره فرا گرفته... من هنوز به خورشید خیره می شوم... با وجود اینکه همه چیز بر علیه من است... ولی من هنوز بر فراز کوه با غرور زوزه می کشم... ای سرنوشت من... بدان که طوفان سختی هایت... آتش وجودم را خاموش نخواهد کرد... من تا آخر ایستاده ام... گرگ تاریکی