گرگ سیاه وقتی سینه بچه آهو را می درید.
بچه گرگ ها برایش دست و پا می کوبیدند و هورا می کشیدند.
آهوی مادر اما گرگ را نفرین می کرد.
چند ساعت بعد لاشخور خدا را سپاس گفت از اینکه قوت امروزش را فرستاده بود.
و شب وقتی صدای پای آهوان در زوزه گرگ ها گم می شد...
آوای جغدی پیر در گوشم زمزمه کرد:
این قانون جنگل است...