اشک چشام جمع شده، یواش یواش سنگ شده، خبر داری چه اندازه، دلم برات تنگ شده
*********************
کاش میفهمیدی قهر میکنم تا دستم را محکم تر بگیری و بلند تر بگویی بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی هرطور راحتی ….
*********************
دوباره سیب بچین آدم، همه خسته ایم! بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند!…
*********************
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را … حالا که دری هست مرا بال و پری نیست … حالا
که مقدر شده آرام بگیرم … سیلاب مرا برده و از من اثری نیست … بگذار که
درها همه بسته بمانند … وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
*********************
این چه حسی است ؟ کاش میگفتی چیست، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست !